چارده ساله بتی چابک و شیرین دارم ....
يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۴۳ ب.ظ
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش
لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
من همان به که از او نیک نگه دارم دل
که بد و نیک ندیدهست و ندارد نگهش
بوی شیر از لب همچون شکرش میآید
گر چه خون میچکد از شیوه چشم سیهش
چارده ساله بتی چابک شیرین دارم
که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش
از پی آن گل نورسته دل ما یا رب
خود کجا شد که ندیدیم در این چند گهش
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش
۹۵/۰۴/۱۳
که در تمام شعر ها جاى معشوق، پهلوى عشق است.
کلمه ها دیوانه اند و به ما میخندند
اما خبر ندارند وقتى تو پهلوى منى،
من نه چیزى میبینم، نه چیزى میشنوم.
پهلوى من بیا.
پهلوى من بنشین.
پهلوى من بنوش.
همان پهلوى قدیمى.
همان پهلوى گرم.
حالا دیوانه کیست؟ پهلو!